دوربین نه چندان با کیفیت گوشیمو روی تنها سه پایه ی کوتاهم که خودش روی چهارپایه ی متوسطیه تنظیم میکنم

دکمه ی قرمزِ ضبط فیلم رو میزنم

میام عقب روی چهارپایه ای که منتها به دیوار اتاقمه میشینم

قبلش فکر میکردم رد تختم بشینم یا پشت به دیوار؟

پشت به دیوار گزینه ی بهتری به نظر می اومد

نگاه میکنم تو دوربینمستقیم

مثلِ تمام این روزها که کلافم و سردرگم نگام از دوربین پرت میشه به ساعت دیواری رو به روم

1 و هقت دقیقه بامدادبا حساب سر انگشتی میشمرم چند ساعته که نخوابیدم؟! 

22 ساعت

پس چرا خوابم نمیاد؟ مغزمو انگار تو یه خلا ول کرده باشنتو یه حالت بی وزنی

نگاه میکنم به وسط گوشیم 

:

با اب دهانم لبامو تر میکنم و میگم

:

این روزا 

خودمم برای خودم

غریبم

خودمم نمیشناسم

انگار دارم چنگ میندازم تا پوست و گوشتای قدیمی و بکنم

سخته

خیلی سخت

گاهی اوقات وایمیسم میگم؟

نکنه ارزششو نداشته باشه؟

نکنه تهش هیچ و پوچ شه؟

نکنه بازم نتونم؟

نکنه

نکنه

نکنه

کاش

این روزا بگذره 

کاش

به ثبات برسم!

تو جمعم ولی خودم نیستم

تو بین همون دوستای همیشگی ولی ذهنم جای دیگست

چند ثانیه یه بار تو خودم میرم ولی سریع پرت میکنم خودم بیرون چون حوصله ی سوالای پر از ابهامِ اطرافیانمو ندارم

به نظر همه همون همیشگیم ولی به نظر خودم تو بیست و یک سالگی دچار بحران شخصیت شدم

درد از کمرم میرسه به قسمت جلوی شیکمم و پخش میشه تو پهلوهام

یکم جابجا میشم و صورتمو برای چند ثانیه جمع میکنم

سرجام صاف میشم و میگم

من کیم؟

چرا اینجام؟

اومدم که بمیرم؟

چرا اصلا اومدم که بمیرم؟ 

چرا مرگ؟

بمیرم چی میشه؟

چی جا میمونه ازم ؟ چی میره؟

از کلافگی از چهارپایه بلند میشم 

به سمت دوربین میام ک خاموشش کنم 

نفسمو از بلاتکلیفی میفرسم بیرون و جمله اخر و میگم و دکمه ی ضبط و ذخیره رو میزنم

:

خستمباید برم دنبالشاین جوری نمیتونم دووم بیارم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها