به سوی روشنایی..



احساس بی انگیزگی شدیییید دارم!

همه چی میخوام و هیچی نمیخوام

ذهنم در حال انفجاره

مدت هاست هیچ کار مفیدی انجام ندادمموقع هایی ک مجبورا بیرون و دانشگاهم که برام عذابه وقتیم که تفریحم میام خونه هیچی به هیچی 

کاملا گوسفند بار دارم زندگی میکنم کاملا! 

موقع هایی که خونم همش تو اتاقم و رو تختم یا فیلم میبینم یا میخورم یا خوابیدم یا نت و زیر و رو میکنم 

قشنگ دلم میخواد سر به تنم نباشه

مدتهاست همینجام و کاری نکردم مدت هاست برای نجات خودم قدمی برنداشتم مدت هاست بهم ریختم مدت هاست زندگی نکردم مدت هاست از خودم ناراضی ام!

باید عوض شم باید بلند شم

تو عمرم یه دوره ی 40 روزه ی موفق نداشتم همیشه تو همه چیز اخرم یا یکی مونده به اخر 

در حالی که همیشه امکانات برام بوده ! 

خستم خستم خسته


سلام

امروز 20 بهمن بود

اولین روز چلمون 

و 

امروز دهُمین روزِ پاکیمه!

روزای سخت و پر فشاری چه روحی چه روانی بود

ولی من از پَسش برمودم به لطف خدا!

امروز بیشتر حضرت زهرا رو شناختم به واسطه ی خوندنِ کتاب و در موردشون


پ ن : دوستی میگفت " سقیفه " رو تو نت سرچ کن!

سرچ کردمشما هم بکنید



4 روز دیگه 

20 بهمن میشه 40 روز مونده به عید 

عدد 40 برای من مقدسه 

خیلیم برام مهم نیست که مثلا تو 40 روز های خاص باید گرفت 

نه

مهم کارایی ک تو اون چهل روز باید بکنمه.

تا اخر هفته لیست کارهایی که باید انجام بدم و مینویسم 

خدا رو چ دیدیشاید اخرین چهل روز عمرم باشه

میخوام توش بهترین خودم باشم

بهترینِ "امیدواری" که تو لابه لای زندگی و بیست و یک ساله و چند ماهش گُم کرده

دنبال اون امیدوارم همون قدر عمیق 

همون قدر رئال و واقعی

همیشه تو ذهنش میساخته ولی هیچ وقت توانِ خوب زندگی کردم و جرئتشو درونش به وجود نمیورده

امیدواری که هی خیال پردازی میکنه و فرداش یادش میره

امیدواری که تو ذهنش انبوهی از کارا و کتاب ها و سخنرانی هاست ولی به هیچ کدوم بها نداده

امیدواری که باید دستاشو بگیره به دیواری که تکیه گاهش خداست و یا علی و یا فاطمه و یا امام زمان گویان بلند شه

خدااای من

کمکم میکنی؟ 


سالهاست از این کوچه و خیابان عبور کرده ام
سالهاست مسیر مترو تا خانه را یا با پای پیاده یا سوار بر تاکسی ای پیمودم 
سالهاست مسیر مستقیمی را که به بی آرتی های ته خیابانمان میرسد را پیاده رفته ام
سالهاست هندزفری گره خورده ام مهمانِ آهنگ های سیروان و چارتار و شجریان و یگانه و حتی گاهی آهنگ های خز و خیل قدیمی برای شادیِ روح یا خواب آلودگی کلاس های کله ی صبح دانشگاه را پخش میکند
سالهاست درگیر مد و رنگ لباس و نوع استایل و بالا و پایین کردن سایت های آنلاین و مزون های گوناگون و پیج های رنگ و لعاب دار اینستاگرام بوده ام

در چهارمین ماهِ بیست و یک سالگیم چه بر سرم آمده که از مسیر خانه تا مترو , بی ارتی را با آسمان , با درختان , با امامم با غریبه اشان حرف میزنم؟ 
چه شده ماه هاست هندزفریم مهمانِ مداحی ها و روضه ها و نواها و سخنرانی ها و کتاب های صوتی انگیزشی است؟ 
چه شد که دل کندم از اینستاگرام 
چه شد که اکنون آن رنگ و لعاب ها برایم مسخره ترین قاب های جهانن؟
خودم را در آینه نگاه میکنمهمیشه چشمانم برایم پُر رمز و راز ترین عضو صورتم بوده است
چه شد حالت نگاهش تغییر کرد؟
میدانی خوبِ من؟
الان خودم را هم نمیشناسم
به دوستی میگفتمشاید باورت نشود ولی خودمم هم خودم را نمیفهمماین روز ها برای خودم هم غریبه ام
چه شد که امروز در چهاردهمین از یکی مانده ترین ماه, به پایانِ سال به صدق و درستی این آیه با تمام وجودم رسیدم و روزهای قبلش نه.خودمم هم نمیدانم
ولی دلم روشن است که خبرهای خوبی در راه است
و این آیه را تکرار میکنم :
سوره مبارکه احزاب آیه 16.
قل لن ینفعکم الفرار ان فررتم من الموت او القتل واذا لا تمتعون الا قلیلا
بگو: اگر از مرگ یا کشته شدن فرار کنید, این فرار سودی به حال شما نخواهد داشت , و اگر (هم به فرض) سودی داشته باشد , خدا بیش از چند روزی ( از زندگی دنیا) بهره مندتان نمی گرداند, (و روزگار زندگی هر چند طولانی هم باشد کم و ناچیز است).


دوربین نه چندان با کیفیت گوشیمو روی تنها سه پایه ی کوتاهم که خودش روی چهارپایه ی متوسطیه تنظیم میکنم

دکمه ی قرمزِ ضبط فیلم رو میزنم

میام عقب روی چهارپایه ای که منتها به دیوار اتاقمه میشینم

قبلش فکر میکردم رد تختم بشینم یا پشت به دیوار؟

پشت به دیوار گزینه ی بهتری به نظر می اومد

نگاه میکنم تو دوربینمستقیم

مثلِ تمام این روزها که کلافم و سردرگم نگام از دوربین پرت میشه به ساعت دیواری رو به روم

1 و هقت دقیقه بامدادبا حساب سر انگشتی میشمرم چند ساعته که نخوابیدم؟! 

22 ساعت

پس چرا خوابم نمیاد؟ مغزمو انگار تو یه خلا ول کرده باشنتو یه حالت بی وزنی

نگاه میکنم به وسط گوشیم 

:

با اب دهانم لبامو تر میکنم و میگم

:

این روزا 

خودمم برای خودم

غریبم

خودمم نمیشناسم

انگار دارم چنگ میندازم تا پوست و گوشتای قدیمی و بکنم

سخته

خیلی سخت

گاهی اوقات وایمیسم میگم؟

نکنه ارزششو نداشته باشه؟

نکنه تهش هیچ و پوچ شه؟

نکنه بازم نتونم؟

نکنه

نکنه

نکنه

کاش

این روزا بگذره 

کاش

به ثبات برسم!

تو جمعم ولی خودم نیستم

تو بین همون دوستای همیشگی ولی ذهنم جای دیگست

چند ثانیه یه بار تو خودم میرم ولی سریع پرت میکنم خودم بیرون چون حوصله ی سوالای پر از ابهامِ اطرافیانمو ندارم

به نظر همه همون همیشگیم ولی به نظر خودم تو بیست و یک سالگی دچار بحران شخصیت شدم

درد از کمرم میرسه به قسمت جلوی شیکمم و پخش میشه تو پهلوهام

یکم جابجا میشم و صورتمو برای چند ثانیه جمع میکنم

سرجام صاف میشم و میگم

من کیم؟

چرا اینجام؟

اومدم که بمیرم؟

چرا اصلا اومدم که بمیرم؟ 

چرا مرگ؟

بمیرم چی میشه؟

چی جا میمونه ازم ؟ چی میره؟

از کلافگی از چهارپایه بلند میشم 

به سمت دوربین میام ک خاموشش کنم 

نفسمو از بلاتکلیفی میفرسم بیرون و جمله اخر و میگم و دکمه ی ضبط و ذخیره رو میزنم

:

خستمباید برم دنبالشاین جوری نمیتونم دووم بیارم


این روزا فکر میکنم تو این دنیای ماشینی و شلوغ چجوری میتونم دووم بیارم؟

تو این دنیایی که اگر یه روز از خودت غافل شی دلت میگیره

هر دورانی از زمان سختی خودشو داشته

ولی به نظرم دوران ما سخت ترینهاماممون نیست

بمباران طلاعاتیم

زود باوریماگر استاد و راهنمایی نباشه دور و برمون که اکثریت نیست دور و برشون موندن تو راه تلاش و انرژی مضاعف میخواد

به نظرم دورانیه که میشه تو یه آن کافر شی برای همیشه و تو یه آن مسلمون

زود باوریم

نمیشه هر مشکل و دردی و به کسی گفت

مثلا نمیشه خیلی رک بریم به خانوادمون بگیم خب من دارم از زور شهوت میترکم یه کاری کن!

هستن کسایی که بگن ولی در مقابلشم تعداد کثیری هم هستن که لام تا کام حرف نمیزنن یا تحمل میکنن یا تو گناه های جور و واجور غرق میشن

واقعا واقعا واقعا اگر شرایطشو دارین ازدواج کنید ازدواج میتونه تا حدی ارومتون کنه ولی

اون شرایط چیه؟ در حد یه زندگی معمولی دستت به دهنت برسه ویژگی های روانی و روحی ای که اذیت کننندست و درمان کنی و

اگر در حد معمولی شرایط مالیتون اکیه و از نظر روحی روانی در حد متعارفین اقدام کنین بسپارین به خانواده ها بگین که الان میتونین ازدواج کنید خودش کم کم جور میشه دو جا رفتین جواب رد شنیدین یا دو جا جواب رد دادین بیخیال نشین

همه جنس خراب و جلب نیستن که!

تکلیف شماها مشخص 

میمونیم ماهایی که مثل منن

نه شرایط خانوادگی ای دارن نه مالی نه روحی روانی 

برای خانوادگی نمیشه کاری کرد شما بعد 50 یا 60 سال نمیتونین مادر پدرتونو تغییر بدینوقت تغییر اونا گذشته باید خودمون تا دیر نشده و تو اوج جوونیم به خودمون بیایم

برای مالی که یکی مثل من که دانشجوام که نمیشه سرکار تمام وقت و با حقوق درست رفت تصمیم گرفتم مهارت یاد بگیرم تا با اون هم به هدفم که زدن یه سایت در راه امام زمان و جووناس کمک کنم هم در کنارش بتونم ازش درامدی به دست بیارم

صفر صفرماهیچی نمیدونم از مهارتی که میخوام شروع کنمولی تصمیم گرفتم به ندای درونم گوش بدمتا از این بلاتکلیفی و این که چیکار کنم بیرون بیام

برای مشکلات روحی و روانی ضعفم تو دین و شبهاتم و.

باید خودم بلند شماز صفر شروع کنم

ماه ها که داره میشه نزدیک به یک سال درگیر این بودم از کجا شروع کنم و چه کنم؟

ولی هر دفعه که به نتیجه میرسیدم و برنامه میچیدم بعد یه هفته بیخیال میشدم

ولی این دفعه گفتم امیدوار خودتو مسخره نکن تا کی؟ همین جایی و درجا بزنی؟ تا کی دلت بخواد و کاری نکنی؟ خسته نشدی؟

خسته شدم از خودم.حالم ازخودم بهم میخوره ولی دیگه تموم شددیگه تصمیم گرفتم چهل روز فقط چهل روز بهترین خودم باشم 

تو همه چی

من خیلی تنبل و بی ارادم ولی دیگه این دو تا کلمه رو از من نمیشنوینتموم شد


تاریخ شروع چله : 10 بهمن

تاریخ پایان چله:19 اسفند

.

1ِ نماز صبح بلند شم 

*بلند نشدی باید به اندازه یه روز ینی 17 رکعت نماز قضا به اضافه ی قضای نماز صبح همون روز و بخونی*

2. بعد نماز دعای عهد و صبحانه و قرآن گوش بدم و کلیپ اسما حسنی ببینم و جملات مثبت میگم تا 8 

* نت نمیچرخی*

3. 8 تا 9 خوندن در مورد امام زمان و اون کتابه 

* به اندازه 5 دقیقه هم فکر کن و بنویس*

4. تا اذان آموزش طراحی سایتو شروع کنم

*تلگرام و میتونی چک کنی*

5.نماز اول وقت و بعدش صحبت خودمونی با خدا و امام زمان

*حال حرف نداشتی یکم تو سجاده بشین فکر کن*

6. تا 3 ناهار و فکر کردن در مورد این که تا آخر هفته دیگه چه کارایی رو باید انجام بدی 

*حتمااا بنویسشون*

7. نیستم تا 8 شب 

8. تا اومدم نماز و بعد نماز عصرم استغفار و شام 

* 70 تا بسه*

9. جنود عقل و جهل و 30 دقیقه ج سومشو ببین 

* بعدش 5 دقیقه فکراتو در موردش بنویس*

10. برنامتو بنویس تا اونجایی که خسته شدی و خوابت گرفت کتابتو بخون و بخواب



40 روز شد

و باورم نمیشه.

40 روزه که اون گناه و انجام ندادم

40 روزه که شاید 2/3 بار کاملا یه قدم دیگه برمیداشتم تموم بود, ولی خدا نخواست

چندبن و چن بار تو خواب تو بیداری

وسط یه کار بی ربط 

یهو فکرش میومد تو ذهنم

و پسش زدم و پسش زدم و پسش زدم و سرم مشغول کردم

میدونی

این 40 روز فقط و فقط و فقط این گناه و انجام ندادم در کنارش هزار تا کار ریز و درشت بود.

فکر میکنم تمام نماز های ظهر و عصر و مغرب و عشا رو خوندم.

فقط نماز صبحام قضا بود متاسفانه.

میخوام از فردا یه چله دیگه شروع کنم با برنامه تر و ریز تر و دقیق تر

یعنی یه برنامه مشخص بزارم برا خودم تو این 40 روز

جالبی میدونی کجاست؟ اینجا که چله ی بعدیم که تموم شه فرداش نیمه شعبانه

نشونه نیست؟

شکرت خدا دمت گرم

چله ی بعدی از 21 اسفند 97

تا

31 فروردین 98


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها